خانومِ راننده هستم ^ _ ^

متن مرتبط با «حس خوبیه وقتی که» در سایت خانومِ راننده هستم ^ _ ^ نوشته شده است

خوشحالم که مینویسم باز

  • احساس خوبی دارم به زندگیم الان. شاید همه چیز کاملا درست نباشه اما حس میکنم خوب میشه همه چی. عاشق یوگا ام، الان کمتر عاشق آبرنگم ولی در کل حسشو دوس دارم. کارم کتاب خوندنم کتابی که دارم مینویسم. فیلمام پادکست کودک درون و همه چی. شایذ بخوام یه دوره کلاس روانشناسی شرکت کنم چون واقعا خوشم میاد ازش. ضمنا عاشق زبان خوندنم هم هستم.  امشب و دیشب مامان بزرگ خونمون بود بعد مدتها: حضورش ارامش بخشه واقعا. بلال خوردیم و بستنی و ماهی و همه چی :) بلال ها سفت بود البته و مامان بزرگ نخورد فقط من و مامان بابا و ستاره خوردیم. و مامان بزرگ دلش ذرت مسکیکی (!) میخواد به قول خودش:) قراره براش درست کنم. اینم برای داییم که فوت کرده و حاش خالی بود: قول میدم هرگز فراموشت نکنم و دلم همیشه برات تنگ میشه. و همیشه یادت رو زنده نگه خواهم داشت.  بخوانید, ...ادامه مطلب

  • همه چی (حس خوب این پست)

  • +پنجشنبه رفتم امامزاده سید اشرف (ع) با مامانم و حس خیلی خوبی گرفتم. یه خانم هم بهمون شکلات نذری داد. دعا خوندیم کمی نشستم و برگشتم. حدس میزنم اگه مدت پیش میرفتم حس نوستالژی بدی میگرفتم (هر چند یادم نمیاد قبلا رفته باشم شاید وقتی کوچیک بودم) اما دیروز واقعا حسم خوب بود و بازم ایشاا... میخوام برم. بعدشم رفتیم خونه مامان بزرگم از حدود ساعت پنج و شش عصر شبم موندیم تا بعد از ظهر جمعه. اخیرا یک بار دیگ هم شب خوابیدیم ولی این بار طولانی بوذ ‌باز به جای نوستالژی حس خیلی خوب بچگی بهم دست داد. اروم شدم کلی و حتی هوس فیتیله دیدن کردم! چون بچه بودیم همین کارو میکردیم اونجا. جای خالی پدربزرگم بعد مدتها زیاد حس کردم ولی در کل جالبه برام که انقدر احساس بچگیام بهم دست داد. نماز ظهرم رو تو اتاق افتابگیر با پنجره بزرگ خوندم در حالی که صدای گنجشک میومد و چه حسی بود :) +چند شب قبل خونه مامان بزرگ بودیم و رفت حمام. بعد مدتی رفتم صداش کنم ببینم کاری داره انا اصلا جواب نمیداد. در حالی که صدای حرکت کردن میومد. اخرش اروم به خودش گفت کیه هی میگه ننه ننه :)))) از اون موقع هر بار یادم میاذ لبخند میزنم. بعدم گفت چون تو جواب نمیدی منم ندادم در حالی که اینجور نیست :) + دایی سعید... حضورش مداوم بود و حالا که نیست بدجوری حالمو خراب میکنه. حیرون موندم چرا ییشتر ازش احوالپرسی نمیکردم. مریض بود خیلی و ناراحت و تنها و من میخواستم کنارش باشم که تنها نباشه اما گاهی سخت بود به خاطر کارای خودش. حالا دعا میکنم برگرده و قول داذم به خودم که بیشتر پیشش برم. عاشق دورهمی بود و خداروشکر که اخرین باری که دیدمش توی باغ دورهم بودیم، البته به جز دو باری که توی بیمارستان دیدمش. دوشنبه هم میخوام حتما برم ملاقاتش. خدایا خ, ...ادامه مطلب

  • چقدر چیزایی که توی این پست نوشتم رو دوست دارم

  • امروز روز شانسم بود! خب شایدم نبود! به هرحال صبح که فکر میکردم کمی وزن اضافه کردم با ترس و لرز رفتم روی ترازو و در کمال تعجب دیدم وزن کم هم کردم! خیلی خوشحال شدم انقدر که چند ثانیه اول نمیفهمیدم دقیقا دارم روی ترازو چی میبینم! بعدش برای صبحانه ام املت درست کردم و تخم مرغش دو زرده از اب درومد! البته چند روز پیش هم اتفاق مشابهی افتاد.  البته شواهد خوش شانسی امروزم همینجا تموم شدن و دیگه نشونه ای مبنی بر این موضوع پیدا نکردم. البته اتفاق خاصی نیفتادن هم گاهی از خوش شانسیه! امروز کتاب زنی در کابین ده رو تموم و کتاب بادام رو شروع کردم. دو قسمت از سریال بلک میرور رو هم دیدم که اولی واقعا جذاب بود. درباره انتقال ناخوداگاه فردی به دیگری و... اما میخوام یه چیزم از چند روز پیش بگم. برای یکی دو روز متوالی حس تنهایی عجیبی داشتم. بهترین توصیفی که دقیقا توضیح میده چه حسی داشتم اینه: تنهایی مثل یه حیوون وحشی که توی قفس تن من گیر کرده بود خودشو به در و دیوار میکوبید. حس عجیبی بود و وحشت توی کل وجودم پخش شده بود. با این حال شکر خدا الان خوبم. راستش نمیدونستم حس تنهایی رو میشه به صورت فیزیکی هم تجربه کرد! خب فکر کنم برم یکم دیگه کتاب بخونم. نت ندارم خارجی. دارم به این فکر میکنم شبا چقدر میتونن بلند باشن که الان تازه نه و نیمه و چقدر دیگه باید صبر کنم قبل از اینکه خوابم بگیره! حداقل دیشب تا موقعی که چشمام به معنای واقعی کلمه داشتن بسته میشدن نمیتونستم دست از کتابم بردارم، امشبو نمیدونم. *که یادم بمونه قبل خواب سه تا چیز از خدا بخوام و بابت سه تا چیز ازش تشکر کنم. پی نوشت: دلم میخواست برای عنوان علامت تعجب بذارم ولی همینجوریشم حس میکنم علامت تعجبای این پست زیاد شدن و این چیزیه که ازش, ...ادامه مطلب

  • حس خووووب :)

  • امروز صبح پاشدم رفتم پارک کتاب خوندم. پارک به خونمون خیلی نزدیکه و پیاده میشه رفت. خیلیییی حس خوبی بهم دست داد؛هوای عالی ،برگای پاییزی روی زمین و ...  البته فقط برای یک ربع موندم چون کاشپنی چیزی نپوشیده بودم و سردم شد اما انشاا... باز هم خواهم رفت :)  , ...ادامه مطلب

  • آیا حسادته؟نقده؟چیه؟!

  • وااای چقدر این آدمایی که واسه خواننده های جدید موفق جوک درست میکنن و ازشون متنفرن لجم رو در میارن! اولش هی حامد همایون رو مسخره کردن،بعد حمید هیراد، حالا هم بهنام بانی.اخه یعنی چی؟چشم دیدن موفقیت یکی رو ندارین؟ خب صداشون خوبه، ترانه هاشون قشنگه،تلاش کردن ،موفق شدن. این که خوبه تنوعم بیشتره کلی گزینه واسه گوش کردن داریم!, ...ادامه مطلب

  • باشد که خودمان مهندس شویم ایشاا... :)

  • +کتاب پروژه شادی تموم شد.به جز تعداد اندکی به دستوراتش گوش نکردم. بیشتر به خاطر سرگرمی خوندمش. و البته از خوندنش لذت بردم. چون علاوه بر اینکه چیزای خوبی توش نوشته شده، متنش هم خوب و روان ترجمه شده.  امیدوارم بعدا از بعضی فرمان هاش که خوشم میاد پیروی کنم. +نظر به اینکه(!) چند شب پیش یه ماگ خوشگل کی, ...ادامه مطلب

  • شبکه جان

  • امروز شبکه داشتیم.درس تئوری راجع به IP های classless ورژن 4 و 6 بود.و عملی هم وصل کردن روتر ها و اینجور چیزا بود به علاوه ی اتصال بی سیم و رمز گذاری روی packet ها و اینجور چیزا. قبلا هم نوشتم خیلی cisco رو دوست دارم. قراره جلسه بعدی سیم شبکه و دو تا سوکت ببریم. نمیدونم از اون مبحث هم خوشم خواهد اومد یا نه.به جای دوازده و ربع، یازده و ربع تعطیل شدیم و چقدر خوبه این :) خلاصه که آی لاو یو شبکه =)))), ...ادامه مطلب

  • وقتی باد میخوره تو صورتت :)

  • اولین بار کی تاب رو اختراع کرد؟! خیییلی چیز خوبیه. به خصوص وقتی از بالا میای پایین. انگار توی هوا سُر میخوری میری پایین. دم اون اقای باغبون که توی باغمون تاب زد گرم :) امروز طبق معمولِ اکثر جمعه ها باغ بودیم. مامان بزرگ و بابا بزرگ هم باهامون بودن. مامان بزرگ جان موهامو بافت،واسمون چای دم کرد، کلی حرف زدیم و خندیدیم و خلاصه خوش گذشت :) , ...ادامه مطلب

  • رمان "نحسی ستاره های بخت ما"

  • با شدت و جدیت در حال خوندن رمان "نحسی ستاره های بخت ما" هستم. اونقدری من رو درگیر خودش کرده که از ظهر تا الان نزدیک 140 صفحه ش رو خوندم. به جز کتاب های الکترونیکی که سعی میکنم خیلیییی زود تمومشون کنم [چون دوست دارم هرچه زودتر از کتاب خوندن بدون لذت بردن خلاص بشم!] فکر نمیکنم حداقل تازگیا کتابی بوده , ...ادامه مطلب

  • وقتی توی راه واسه دوستام تو ماشین بغلی بوق میزنم :)

  • امروز برای اولین بار تنها با ماشین رفتم دانشگاه و برگشتم. البته با همراهی دوستام. خیلی تجربه خوبی بود:) ایشاا... که همه راننده ها و پیاده ها و همه مون کلا سالم باشیم همیشه و دلمون شاد باشه:) عنوان نوشت: خب ذوقشو دارم:) , ...ادامه مطلب

  • حس خوبیه:)

  • این روزا دارم تمرین رانندگی میکنم. بزرگترین دستاوردمم اینه که میتونم ماشینو از خونه ببرم بیرون یا بیارم تو:دی! رانندگی تو شهرمم بهتر شده.چند روز پیش مامان بزرگمو رسوندم جایی:) البته بابام کنارم بود.و امروزم بابا اینا رو بردم گلخونه.خیلی خوشم میاد همه رو برسونم یه جایی:دییییی هنوز گواهینامه م نیومده و هنوز نرفتم جاده دانشگاه. ولی بیصبرانه منتظر اینم که خودم با ماشین  برم دانشگاه. به امید اون روز :) بعدا نوشت :کمتر از نیم ساعت بعد از انتشار این پست گواهینامه م اومد:) به جاده دانشگاه خواهیم رفتتتت:)))))),حس خوبیه وقتی,حس خوبیه وقتی که,حس خوبيه,حس خوبيه وقتي,چه حس خوبیه,چه حس خوبیه علیرضا بهلولی,چه حس خوبیه وقتی,چه حس خوبیه اینکه تو هستی,چه حس خوبیه هرشب,چه حس خوبیه از بهلولی ...ادامه مطلب

  • بهترین فیلمی که دیدم-2 :)

  • بالاخره فصل جدید بیگ بنگ تئوری اومد. خیلی دوست داشتنیه فیلمش. شلدون مثل همیشه عاااالیییییه.به خصوص موقعی که قرار بود توی جلسه حرفی نزنه و آخرش طاقت نیورد و اشتباهات بقیه رو تصحیح کرد! چهارشنبه ها سه ساعتی وسط کلاسها توی دانشگاه بیکاریم و دیروز من نشستم دو تا قسمت اول بیگ بنگ رو دیدم. در ضمن چند روز پیش فیلم بارکد رو هم دیدم که به نظرم اوتقدرام خوب نبود.,بهترین فیلمی که دیده اید,بهترین فیلمی که دیدم,بهترین فیلمی که دیدید,بهترین فیلمی که تا حالا دیدی,بهترین فیلمی که دیدین,بهترین فیلمی که تا حالا دیدم,بهترین فیلمی که دیده ام,بهترین فیلمی که تا حالا دیدید,بهترین فیلمی که تا به حال دیدید,بهترین فیلمی که تا حالا دیده اید ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها