برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید , ...ادامه مطلب
با یک حالت شلخته و یک روتختی مچاله شده نشسته بودم کتاب میخوندم و میخوندم و میخوندم...وسطاش رفتم کمی از بستنی زعفرونی که عمو منوچهر آورده بود خوردم و باز خوندم، رفتم سر لپ تاپ عکسای تابستون ۹۴ رو دیدم و باز کتاب خوندم.ناهار خوردم و باز خوندم،خلاصه هی خوندم.چند تا فصل خوندم تا بالاخره تصمیم گرفتم کمی بخوابم.چون قراره عصر بریم سر مزار پدربزرگم. کمی خرید دارم که باید کم کم بخرم.ریز و درشت،از رو تختی ,خرید ...ادامه مطلب