خانومِ راننده هستم ^ _ ^

متن مرتبط با «این» در سایت خانومِ راننده هستم ^ _ ^ نوشته شده است

زندگی این روزا در اسفند عزیز

  • *دوستای جدیدمون رو دوست دارم البته فامیلیم اما قبلا اصلا نمیشناختمشون، خیلی فامیل نزدیک نیستیم. اما الان هرازگاهی میبینیمشون و خیلی خوش میگذره و کیف میده معاشرت باهاشون. اتاق فرار هم رفتیم و خیلی خوب بود. *الان باز تصمیم گرفتم پیجم مخصوص کتاب باشه فقط و برای همین اینجا زیادتر خواهم اومد :) امیذوارم *دم عیده و منم از همیشه و تا همیشه عاشق عید. امسال گفتم همه کارامو زودتر انجام بدم چیزی نمونه اخر عید به جز ناخن و ابرو اما ناگهاااان همین امروز تصمیم گرفتم همه کارایی ک میخثاستم بعذ عید انجام بدم رو الان انجام بدم ! مثلا کراتین مو و ژل ها. عیب نداره به جاش ذوق زده ام ک عید عالی میشم به امید خدا :)  *بی صبرانه منتظر دو بسته پستی ام. یکی هودی) نعیمه که جلوش خرس داره و اون یکی هم پاپیون توری ک خیلی مده.  *همه چی خوبه خداروشکر :) رو کتابم دارم کار میکنم و امیدوارترم و میدونم میشه. بخوانید, ...ادامه مطلب

  • همه چی (حس خوب این پست)

  • +پنجشنبه رفتم امامزاده سید اشرف (ع) با مامانم و حس خیلی خوبی گرفتم. یه خانم هم بهمون شکلات نذری داد. دعا خوندیم کمی نشستم و برگشتم. حدس میزنم اگه مدت پیش میرفتم حس نوستالژی بدی میگرفتم (هر چند یادم نمیاد قبلا رفته باشم شاید وقتی کوچیک بودم) اما دیروز واقعا حسم خوب بود و بازم ایشاا... میخوام برم. بعدشم رفتیم خونه مامان بزرگم از حدود ساعت پنج و شش عصر شبم موندیم تا بعد از ظهر جمعه. اخیرا یک بار دیگ هم شب خوابیدیم ولی این بار طولانی بوذ ‌باز به جای نوستالژی حس خیلی خوب بچگی بهم دست داد. اروم شدم کلی و حتی هوس فیتیله دیدن کردم! چون بچه بودیم همین کارو میکردیم اونجا. جای خالی پدربزرگم بعد مدتها زیاد حس کردم ولی در کل جالبه برام که انقدر احساس بچگیام بهم دست داد. نماز ظهرم رو تو اتاق افتابگیر با پنجره بزرگ خوندم در حالی که صدای گنجشک میومد و چه حسی بود :) +چند شب قبل خونه مامان بزرگ بودیم و رفت حمام. بعد مدتی رفتم صداش کنم ببینم کاری داره انا اصلا جواب نمیداد. در حالی که صدای حرکت کردن میومد. اخرش اروم به خودش گفت کیه هی میگه ننه ننه :)))) از اون موقع هر بار یادم میاذ لبخند میزنم. بعدم گفت چون تو جواب نمیدی منم ندادم در حالی که اینجور نیست :) + دایی سعید... حضورش مداوم بود و حالا که نیست بدجوری حالمو خراب میکنه. حیرون موندم چرا ییشتر ازش احوالپرسی نمیکردم. مریض بود خیلی و ناراحت و تنها و من میخواستم کنارش باشم که تنها نباشه اما گاهی سخت بود به خاطر کارای خودش. حالا دعا میکنم برگرده و قول داذم به خودم که بیشتر پیشش برم. عاشق دورهمی بود و خداروشکر که اخرین باری که دیدمش توی باغ دورهم بودیم، البته به جز دو باری که توی بیمارستان دیدمش. دوشنبه هم میخوام حتما برم ملاقاتش. خدایا خ, ...ادامه مطلب

  • چقدر چیزایی که توی این پست نوشتم رو دوست دارم

  • امروز روز شانسم بود! خب شایدم نبود! به هرحال صبح که فکر میکردم کمی وزن اضافه کردم با ترس و لرز رفتم روی ترازو و در کمال تعجب دیدم وزن کم هم کردم! خیلی خوشحال شدم انقدر که چند ثانیه اول نمیفهمیدم دقیقا دارم روی ترازو چی میبینم! بعدش برای صبحانه ام املت درست کردم و تخم مرغش دو زرده از اب درومد! البته چند روز پیش هم اتفاق مشابهی افتاد.  البته شواهد خوش شانسی امروزم همینجا تموم شدن و دیگه نشونه ای مبنی بر این موضوع پیدا نکردم. البته اتفاق خاصی نیفتادن هم گاهی از خوش شانسیه! امروز کتاب زنی در کابین ده رو تموم و کتاب بادام رو شروع کردم. دو قسمت از سریال بلک میرور رو هم دیدم که اولی واقعا جذاب بود. درباره انتقال ناخوداگاه فردی به دیگری و... اما میخوام یه چیزم از چند روز پیش بگم. برای یکی دو روز متوالی حس تنهایی عجیبی داشتم. بهترین توصیفی که دقیقا توضیح میده چه حسی داشتم اینه: تنهایی مثل یه حیوون وحشی که توی قفس تن من گیر کرده بود خودشو به در و دیوار میکوبید. حس عجیبی بود و وحشت توی کل وجودم پخش شده بود. با این حال شکر خدا الان خوبم. راستش نمیدونستم حس تنهایی رو میشه به صورت فیزیکی هم تجربه کرد! خب فکر کنم برم یکم دیگه کتاب بخونم. نت ندارم خارجی. دارم به این فکر میکنم شبا چقدر میتونن بلند باشن که الان تازه نه و نیمه و چقدر دیگه باید صبر کنم قبل از اینکه خوابم بگیره! حداقل دیشب تا موقعی که چشمام به معنای واقعی کلمه داشتن بسته میشدن نمیتونستم دست از کتابم بردارم، امشبو نمیدونم. *که یادم بمونه قبل خواب سه تا چیز از خدا بخوام و بابت سه تا چیز ازش تشکر کنم. پی نوشت: دلم میخواست برای عنوان علامت تعجب بذارم ولی همینجوریشم حس میکنم علامت تعجبای این پست زیاد شدن و این چیزیه که ازش, ...ادامه مطلب

  • این روزای قشنگ :)

  • چند روز پیش به مامانم گفتم چطوری انقد امیدواری؟ خیلی خوبه. چون دیده بودم این و. یکم برام حرف زد اما تاثیر گذارترینش این بود که حضرت زینب (س) کلی سختی کشیده ولی معنیش این نبوده که خدا دوسش نداشته، بلکه , ...ادامه مطلب

  • اینو بعدا بخونم !

  • امروز از حدودای ظهر تا همین الان خوابم میومد! دو تا پروژه کاری انجام دادم و یکم کار گرافیکی واسه سایتم اما تقریبا بی فایده بود.  احساس ناامیدی میکنم، حس میکنم توی مصاحبه قبول نشدم. از طرفی میگم خب این, ...ادامه مطلب

  • اینستاگرام

  • میخوام که بعضی پیجای اینستاگرام رو انفالو کنم. کم کم زمان بذارم چک کنم ببینم کدوما خوب نیستن، چون دیگه خیلی زیااااد شدن. و این خوب نیستش حس بدی بهم میده. من همیشه دوست دارم همه چی چک شده، دسته بندی شده و منظم باشه. امیدوارم به زودی درست شه. انشاا... . , ...ادامه مطلب

  • این هفته از لحاظ دانشگاهی

  • این هفته اگه نمیرفتم دانشگاه بهتر بود اصلا! دوشنبه که نرفتیم واسه آلودگی. سه شنبه آز رو نرفتم، هوش رو رفتم که بچه ها گفتن زیاد درس میده و تشکیل ندیم. بعدی رو هم نموندیم و با شیوا رفتیم کافه. هوا خیلیی, ...ادامه مطلب

  • اینترنت

  • اون همه که سرم خلوت بود وسایل کیک رو پیدا نکردم اما الان که وسایل رو دارم کلی سرم شلوغه .دیروز رفتم دانشگاه به نت وصل شدم بعد مدتها اما زیاد خبری نبود. بعد هم مامانم adsl رو شارژ کرد و متصل شدیم به ای, ...ادامه مطلب

  • ولنتاین

  • برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید , ...ادامه مطلب

  • خرید اینترنتی :)

  • برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید , ...ادامه مطلب

  • این روزهای پایانی تابستون

  • +دیروز لپ تاپ خریدم.k556 uq ایسوس که تجهیزات سخت افزاری خوبی داره و رنگش هم طلاییه.الان در حال انتقال دادن عکس، کتاب، موزیک و یک سری چیزهای کامپیوترم به لپ تاپ هستم. بعد از گرفتن لپ تاپ، ساعت هشت رفتیم خونه مادربزرگم.بعد از مدتی دایی هم بهمون ملحق شد و شام خوردیم و ماها همونجا خوابیدیم.کمی مونده به ظهر برگشتیم خونه خودمون. جای پدربزرگم خالی بود.امروز صبح بعد از دم کردن چای اینو بیشتر حس کردم.چون ,روزهای,پایانی,تابستون ...ادامه مطلب

  • این روزهای من :)

  • خب چند روزی نیومدم به وبلاگم سر بزنم.میخوام از اتفاقای این روزا بگم، کمی هم قاطی پاتی میشه! :دی اول اینکه بسته پستی رنگی رنگی روز شنبه به دستم رسید.دفتر رنگ کردنی ام رو کمی رنگش کردم، لذت بخش بود.اولش کمی میترسیدم چون فکر میکنم آخرین باری که چیزی رو رنگ کردم دوران پیش دبستانی ام بوده! ولی بعد کم کم مطمئن تر و محکم تر رنگ میکردم. به جز اون بقیه چیزای توی بسته رنگی رنگی که شامل پیکسل و استیکر پشت لپ تاپی و استیکر کیبرد میشن رو استفاده نکرده داخل همون بسته گذاشتم.  کتاب زبان گلها دیروز تموم شد.همونجور که قبلا نوشتم اروم اروم خوندمش.کتاب خوبی بود،به خصوص که من از گلها خیلی خوشم میاد. البته راستش ,این,روزهای ...ادامه مطلب

  • این روزا جان :)

  • امروز رفتیم بک بریونی معروف که چند وقت یک بار میریم.البته بنده کمی رژیم دارم ولی به هرحال بریون و آبگوشت و خورشت ماست میل کردم -_-  خیلییی چسبید.کمی هم پیاده روی کردیم توی چهارباغ. عصر هم احتمالا میریم باغ. دیشب رفتیم مغازه ی پسرعمم اینا.همیشه بابا اینا ازشون خرید میکنن ولی من اخرین بار توی بچگیم اونجا رفته بودم. بعدش هم رفتیم خونه مادربزرگم تا دوازده و خورده ای شب. خلاصه که روزای بسیار خوبیه.خداروشکر :) , ...ادامه مطلب

  • چند خطی راجع به این روزها :)

  • +فقط دو تا امتحان دیگه باقی مونده. پایگاه و اصول. نمره های شبکه و زبان ماشین رو هم زدن.  شبکه رو 17.75 آزمایشگاهش رو 18.5 و زبان ماشین رو 13.5 شدم؛چون که ابدا از درسش خوشم نمیاد و نخوندمش. واقعا خوشم نمیادا.به هرحال این درس سه واحدی کلی معدلمو کشوند پایین. البته هنوز چیزی مشخص نیست.  سایت ناد خرابه, ...ادامه مطلب

  • یونی اینا :)

  • به بهههههه عحب بارون خوبییییییی :)))) +امروز توی کلاس شبکه استاد گفت هرکی این سوالو جواب بده یه نمره به پایان ترمش اضافه میکنم. سوالشم درمورد این بود که کدوم روش بهتره (که یادم نیس روش چی بود) من جواب دادم که دومی چون اگر اطلاعات در یه مسیر لو بده تو, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها